۱- چه احساسی قبل و بعد بازی در نقشتان پیدا کردین و اگر به عقب برگردین دوباره انتخابش میکنین یا اینکه دوست داشتی نقش مقابلت «مکمل» رو برای بازی انتخاب میکردی؟
قبل از بازی در نقشم، مثل یک طوفان در یک لیوان بودم؛ هم ترس داشتم و هم هیجان. بعد از اجرا، انگار روحم از بدنم خارج شده بود و دوباره به دنیا برگشتم. اگر به عقب برگردم، شاید همان نقش را انتخاب کنم، یا شاید هم نقش مکمل را… چون هر دوی اینها، دو روی یک سکه بودند.
۲-نظر شما راجع به کارگردانی نمایش کلاغ و اینکه دیدگاه نویسنده چقدر برای شما جذابیت داشت؟
کارگردانی «کلاغ» ترکیبی عجیب از دیوانگی و نظم بود. انگار یک کلاغ نمایش را هدایت میکرد و همه چیز زیر نوک تیزش جریان داشت. دیدگاه نویسنده مانند یک سیاهچاله بود که کشش عجیبی داشت؛ هر چه بیشتر واردش میشدم، بیشتر غرق میشدم.
۳- چرا باید کلاغ رو ببینیم و به نظرت کدام کاراکتر کلاغ محبوبیت بیشتری دارد؟
چون آن صداهایی که در سرت میشنوی، همان چیزهایی هستند که کلاغ با آنها بازی میکند. هر کاراکتر در «کلاغ» آینهای از یک بخش تاریک وجود ماست، اما محبوبترینشان؟ شاید همان کلاغی که اصلاً نمیبینیم ولی همیشه حسش میکنیم.
۴- از عوامل اجرایی نمایش کلاغ چقدر راضی بودید؟(دذول )
عوامل اجرایی «کلاغ» مثل سایههایی بودند که به سختی کار میکردند ولی هیچوقت دیده نمیشدند. واقعاً؟ خب، آنها جادو میکنند و تو فکر میکنی همه چیز طبیعی است، اما پشت صحنه مانند یک کارگاه دیوانهوار در جریان است.
۵_ چطور با دنیای هنر و بازیگری آشنا شدی؟
انگار همیشه یک خط نازک بین من و دنیای عادی وجود داشت، چیزی که هر لحظه میخواست من را از آن طرف بکشد. یک روز بالاخره تسلیم شدم و رفتم پشت خط. دیگر هیچ وقت برنگشتم.
۶-حال و احوال این روز های هنر رو چطور میبینی؟
یک مخلوط عجیب از شوری و سردرگمی. انگار همه در حال زندگی کردن با یک نقاشی سوررئال هستند و ما بازیگران این تابلو هستیم؛ همه میخواهیم بفهمیم چه به چه است، ولی انگار هیچوقت تمام نمیشود.
ممنون از شما هنرمند گرامی
به امید درخشش نمایش و تیم کلاغ
دیدگاه خود را بنویسید